ماه دلداده ی مهر (خورشید) است، اما هر دو راهی جدا می سپرند. ماه بر سر آن است تا سحرگاه که مهر رخ می نماید راه بر او ببندد و با هم
درآمیزند، لیکن هر بار به خواب می رود و فرصت را از دست می دهد. روز فرا می رسد و ماه را در آن جایی نیست.
سرانجام ماه با ستاره ای طرح دوستی می ریزد و از او می خواهد که پیش از آشکار شدن روز قبل از فرا رسیدن پیشقراولان مهر، او را اگر به خواب رفته باشد بیدار کند ـ و این ستاره همان است که همیشه در وسط شب، او را در کنار ماه می بینید.
تدبیر ماه به بار می نشیند و یک شب، به هنگام، ستاره ماه را بیدار می کند و از نزدیک شدن مهر آگاهش می سازد. ماه به پیشباز مهر می شتابد و او را از رفتن و بردمیدن باز می دارد. سپس راز دل با او می گوید و با هم به خلوت می روند و عاشقی می کنند؛ و چنین است که آن شب هر دو ـ مهر و ماه ـ کار خود را فراموش می کنند و یک شب طولانی جهان در تاریکی محض فرو می رود و مهر دیر بر می آید اما با چهره ای بس تابناک ـ تابنده از عشق. آن شب تاریک طولانی همان یلدا شب است.
این اسطوره ی کهن که تاریخ پیدایی آن دانسته نیست، نگاهی دارد بر فلسفه ی زایش دوباره، که هستی را به نیروی عشق پیوسته نو می کند. از روزی که شب یلدا را پشت سر دارد، مهر، روز به روز روشن تر می تابد و با توان بیشتری به روندگان و رویندگان زمین انرژی می رساند تا در پایان بهار که به اوج توان خود می رسد
به باور این اسطوره و دهها اسطوره ی کهن دیگر، یلدا نماد معجزه ی عشق است که هر سال در «خورروز» یا «خرم روز» تجدید زندگی می کند. گویا در زمان ابوریحان نام دیگر دی ماه، «خور ماه» یعنی ماه خورشید، بوده است.
درباره ی واژه «یلدا» سخن زیاد گفته شده است و ظاهرا تکرار آن لزومی ندارد، اما جا دارد بگوییم که این واژه سریانی چنان در زبان فارسی پذیرفته شده و جا خوش کرده است که هیچ معادلی نمی تواند جای آن را بگیرد. در نتیجه، یلدا شناسنامه ی پارسی گرفته و نام دخترها هم شده است.