Archive for فوریه 2011

بی من مرو !

غزل مولانا – ارکستر سمفونی

«

عنقای عشق

دیوان شمس: غزل شمارهٔ ۱۳۱۱

باز از آن کوه قاف، آمد عنقای عشق

باز برآمد ز جان، نعره و هیهای عشق

باز برآورد عشق، سر به مثال نهنگ

تا شکند زورقِ عقل به دریای عشق

سینه گشادست فقر، جانب دل‌های پاک

در شکم طور بین، سینه سینای عشق

مرغ دل عاشقان، باز پر نو گشاد

کز قفس سینه یافت، عالم پهنای عشق

هر نفس آید نثار، بر سر یاران کار

از بر جانان که اوست، جان و دل افزای عشق

فتنه نشان عقل بود، رفت و به یک سو نشست

هر طرف اکنون ببین، فتنه دروای عشق

عقل بدید آتشی، گفت که عشقست و نی

عشق ببیند مگر، دیده بینای عشق

عشق ندای بلند، کرد به آواز پست

کای دل! بالا بپر، بنگر بالای عشق

بنگر در شمس دین، خسرو تبریزیان

شادی جان‌های پاک، دیده ی دل‌های عشق

اسفند گان، روز بزرگداشت زن، بر زنان و مردان ایران زمین فرخنده باد

جشن اسفند گان، روز زنان، روز عشق

اسپندارآرمئیتی، اسپندارمذ، یا اسفند، نام یکی از امشاسپندان ایران باستان ست، به معنای: پارسایی، فروتنی و خردمندی، و نماد بردباری و نگاهبانی زمین.

جشن اسپندگان ، جشني بوده كه ايرانيان برای بزرگداشت سپندارمذ يا سپنتا ارمئيتي كه از فرشتگان زرتشتي ست، برگزار مي ‌كرده‌اند.  سپندارمذ پنجمين امشاسپند يا فرشته بزرگ ست كه در واپسين ماه سال، پنجمين روز به نام او ناميده ‌شده ست.  اين جشن را جشن زنان هم مي‌خوانند و مي‌گويند: در اين جشن مردان ايراني زنان خود را گرامي‌ داشته‌، و برخود بايسته مي‌دانسته ‌اند كه ارمغاني به آنان پيشكش كنند.

در گاهشماری باستانی ایرانیان نام پنجمین روز هر ماه، اسپندارمذ می باشد، ودر اسفند ماه هر سال که نام روز و ماه یکی ست، جشنی در پیوند با بزرگداشت زنان بر پا می کردند، و در این روز زنان را بیش از روز های دیگر سال ارج می نهادند و در جایگاه ویژه ای می نشاندند وسپاس آنا ن را به جای می آوردند.  ازین روی، روز فرخنده ی اسپندارمذ ، جشن اسفندگان ویژه روز زن در ایران باستان بوده است. در اوستا، کهن نامه ی ایرانیان، سپاس زنان بدین گونه بجای آورده شده است.

«این زمین را با زنانی که بر روی آن زندگی می کنند می ستاییم.  ای اهورامزدا ما می ستاییم زنانی را که با درستکاری وراستی نیرومند شده اند».

«کدبانوی خانه را که اشو و سردار اشو می باشد می ستاییم ،

زن پارسایی را می ستاییم که بسیار نیک اندیش ، بسیار نیک گفتار ، بسیار نیک کردار ، فرهیخته و یاری رسان شوهر خود و اشو باشد.

ای اهورامزدا می ستاییم زنان یاری رسان و مهربان را»

فردوسی بزرگ گوید:.

اگر پارسا باشد و رایزن یکی گنج باشد پُر آکنده زن

بویژه که باشد به بالا بلند     فروهشته تا پای مشکین کمند

سخن گفتن نیک و آوای نرم   خردمند و با دانش و ناز و شرم

وسرانجام آنکه، به گفته ی دکتر میرجلال الدین کزازی، اسطوره ‌شناس برجسته ايرانی:

«بي‌هيچ گمان بهتر آن ست كه اگر مي ‌خواهيم زنان ايراني را در جشني گرامي بداريم، از جشن باستاني اسپندگان بهره ببريم كه صدها سال پيش از جشن رومي لوپركاليا، يا جشن ترسايي ولنتاين، پديد آمده و آيين‌ها ‌و رسم و راه‌هاي آن يك سره ايراني ست و با منش و فرهنگ و تاريخ ما سازگار.«


سخن روز

هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند،دوست دارند…

اما عاشقان کسی را که دوست دارند، زیبا می بینند..

آگاهی

***  برای آنکه از توشته های تازه در بلاگ به هنگام آگاه گردید، می توانید بلاگ را آبـونه شوید.  برای این کار در ستون چپ این صفحه، در بخش اشتراک رایایانامه، بر روی ” مرا نام نویسی کن” کلیک کنید، تا شما را از تازه ها با ایمیل آگاه سازیم

***  برای خواندن مطالب پیشین، روی نام ماه های گذشته  در زیر ” پیوند ها” (در ستون چپ) کلیک کنید

 

عصـاکشِ عشق

درافسانه‌های باستانی آمده ‌ست که شبی بين

خــدايان «عشق» و«جنون» پيکاردرگرفت.

«جنون» که بی‌باک ‌تربود، چنگ بر چهره

«عشق» زد وچشمان اورا کور کرد.

«عشق»، شکايت به محفل خدايان بُرد

ودادخواهی کرد.  به فرمان خدايان، در

آسمان، دادگاهی برپا شد و «جنون» به

کيفر ِگناهی که کرده ‌بود، محکوم گـــــرديد

که تا پايان عمــر، عصاکشِ «عشق»باشد!

شبی عشق و جنون ازراه مستی
نوای کينه‌ جويی ساز کردند
چو چشمِ دوستی را دور ديدند،
نبردی تن‌ به‌ تن آغاز کردند


خداوند «جنون» در عرصه ی رزم،
ز «عشقِ» صلحجو چالاک‌تر بود
چو با عقل و خرد بيگانگی داشت
به خون‌ريزی از او بی‌باک‌تر بود


دمی نگذشته از آغاز پيکار،
جنون با چنگ‌های تيز و پرزور
چنان کوبيد بر رخساره ی عشق
که چشمان قشنگ عشق شد کور


شکايت بر خدايان برد و بنمود
ز بيداد جنون او دادخواهی
به فرمان خدايان گشت بر پا،
در اوج آسمان‌ها دادگاهی!


چو شور دادگاه آمد به پايان
همه، رايی به سودِ «کور» دادند
به منظور تسلاّی دل عشق،
خدايان اينچنين دستور دادند:

» از اين پس تا ابد، تا واپسين دم

جنون بايد که دست عشق گيرد

به جبران ستم بر عشق کردن،
مکافاتی چنين بايد پذيرد! «

«جنون» شد عشق را زان ‌پس،‌عصاکش
بدين ‌سان هردو باهم يار گشتند
چو «عشق» آهنگِ رفتن در دلی کرد
دو‌تايی عازمِ اين کار گشتند!


خدای «عشق» در دل جای بگزيد
درونِ سر، «جنون» بنمود منزل
بود پيدا که عاشق با چنين حال،
نخواهد برد کشتی تا به ساحل

* * *

کنون دانی چرا هر عاشقی را
سرانجامی پريشان‌سازِ دل‌هاست
چو عشقِ کور در دل‌ها نشيند،
جنون هم تا ابد دمسازِ دل‌هاست!

کـريم زيّـانی (راهی)

 

عاشقی !؟

به ســاقی در نگر، در مست منگر

به یوسف در نگر، در دست منگر

معشوقي، عاشق خود را به خانه دعوت كرد و كنار خود نشاند. عاشق بیدرنگ نامه های زيادي را كه پیش تر در زمان دوري و جدايي براي يارش نوشته بود، از جيب بيرون آورد، به معشوق نشان داد، و شروع به خواندن كرد.

نامه‌ها پر بود از آه و ناله و سوز و گداز؛ و او آنقدر خواند تا حوصل ی معشوق را سر برد. معشوق با نگاهي از سر تمسخر و تحقير گفت:

«اين نامه‌ها را براي چه كسي نوشته‌اي؟»

عاشق  پاسخ داد:

«براي تو، اي نازنين!»

معشوق گفت:

«من كه كنار تو نشسته‌ام و تو مي‌تواني از وصال من لذت ببري. .  اين كار تو در اين لحظه تباه كردن عمر و از دست دادن وقت است.!»
عاشق جواب داد:

«بله، مي‌دانم، من الآن در كنار تو نشسته‌ام، اما نمي‌دانم چرا آن شور و شوق و لذتي را كه در دوران جدايي از تو، با ياد تو احساس مي‌كردم اكنون كه در كنار تو هستم در من نیست؟..»

معشوق گفت:

«علتش اين است كه تو، عاشق حالات خودت هستي نه عاشق من.!  پیداست که براي تو، من مثل خانه ی معشوق هستم نه خود معشوق.  تو بسته ی حال خود هستي، و ازين روی تعادل نداري. عاشق راستین بيرون از حال و زمان مي‌نشيند، و امير «حال» ها ست.  تو اسير حال هاي خودي.  برو و عشق راستین را بياموز؛ و گرنه اسير و بنده ی حالات خواهي ماند.  زيبايي و زشتي خویش را مبین، عاشق جز معشوق نمی بیند.»

سخن روز

بی عشق نمی توان نفس زد

پا بر سر کوی هیچ کس زد

تا بلبل عشق پر بریزد

گل خیمه میان خار و خس زد

دکتر جواد نوربخش

آن که مـهــر ورزيد، و آن که . . .

شهر بود و صحرا ،
آسمان و خورشيد، کوهسار و دريا ؛
و دو موجود :
ــ دو انسان مسافرــ
پای در راه، سفر می کردند .

شکلهاشان يک سان؛
گامهاشان يک سان؛
رنگهاشان يک سان؛
چهره شان پيدا بود، ذهنشان نا پيدا .

در درازای سفر،
آن دو را
گذر افتاد به خارستانی.
در نگاه يکی از ديدن  صد بوته ی خار
برق نفرت افــروخـت!
مشت را کرد گره، خشم‌آگين،
بر سر خار زبان بسته فرود آورد !
دستش از تيزی خار
شد چو اسفنج به خون آغشته ،
در دلش ولوله افتاد ز درد.

ديگری، ديدن خار
ــ که گلی ديگر بود ــ
شاد و سرمستش کرد؛
از نگاهش دُر تحسين آويخت،
و گلی از لبخند
بر لبانش روييد!
پيش تر رفت وبه نرمی حرير
به نوازش، با عشق
دست بر خار کشيد.
خار هم،
عشق را می فهميد،
بوسه ی مهر به دستان مسافر زد؛
و از آن خون نچکيد!

و مسافر،

شاد و دلگرم ز نو «راهی» شد!

کريم زيّانی (راهی)

از سَدِه بگوییم …

از سى و يك جشن سالانه ی ایرانیان، چهار جشن، ویژه ی بزرگداشت » آتش» است:

  • سده
  • آذرگان
  • ارديبهشت گان
  • جشن سوری

در سالشمار ايرانى، روز دوم هرماه به نام امشاسپند اشاوهيشتا يا ارديبهشت است كه در جهان مادى، سرپرست آتش است.  روزنهم هر ماه  نیز به نام ايزد آذر است.

فردوسی بزرگ در شاهنامه، پيدايی يا كشف آتش را از هوشنگ پيشدادى مـــى داند و چنين مى گوید :

يك روز هوشنگ با گروهى از ياران به سوى كوه مى رفت. ناگاه مارى «سيه رنگ و تيره تن و تيزتاز» پديدار شد . هوشنگ دلير و چالاك، به زور كيانى، سنگى به سويش پرتاب كرد :

برآمد به سنگ گران سنگ خرد

همان و همين سنگ گرديد خرد

فروغى پديد آمد از هردو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار كشته و ليكن ز راز

پديد آمد آتش از آن سنگ باز

جهاندار پيش جهان آفرين

نيايش همى كرد و خواند آفرين

كه او را فروغى چنين ايزدى

پرستيد بايد اگـــــر بخــــــــــردى

شب آمد برافروخت  آتش  چو كوه

همان شاه در گـــرد او با گــــروه

يكى جشن كرد آنشب و باده خورد

سده نام آن جشن فرخنده كـــرد

زهوشنگ ماند اين سده يادگار

بسى باد چون او دگر شهـــــريار

مری بویس، پژوهشگر، احتمال می دهد که جشن سده، باز مانده اى از دوره هاى هنـد و اروپايى بدوى باشد . سده جشن بزرگ ، افروختن آتش در هواى آزاد ست كه همه ی قوم های هنداروپايى را به نيت نيرو دادن به آتش آسمانى خورشيد به هنگام زوال و ضعف زمستانى آن برپا مى كرده اند.  از آنجا كه در كيش ايرانيان قديم خورشيد و آتش ژرفترين اهميت و معنا را داشته اند ، انتظار مى رود مادها و پارس ها، اين جشن را   همراه خود به ميهن نوين خود آورده باشند .

كشف آتش را می توان نخستين انقلاب زندگى بشر دانست.  پس از اين كشف، فرهنگ و تمدن بشرى سامان تازه ای يافت :

نخستين يكى گوهـــر آمد به چنـگ               به دانش ز آهن جدا كرد سنگ

ســـرِ مايه كــــرد آهــــــنِ آب گون              كزان سنگ خارا كشيدش برون

چو بشناخت، آهنگرى پيــــشه كرد              كجا زو تبر، اره، و تيشه كرد

چو اين كرده شد چاره ى آب ساخت            ز دريا برآورد و هامون نواخت

به جوى وبه رود، آب را راه كرد                  به فر كى اى، رنج كوتاه كرد

نام سده

درسالشمار باستانی ايران سال به دوبخش مى شد زمستان بزرگ و تابستان بزرگ.  زمستان بزرگ دربرگيرنده ى ماه هاى آبان ، آذر، دى ، بهمن واسفند، وتابستان بزرگ شامل بهاروتابستان مى شد؛ یعنی از فروردين تا آخرمهر.  در سبب نام گذاری  سده آورده شده كه: سد روز از زمستان گذشته باشد، و بنا بر اين شمارش، سه ماه آبان و آذر و دى به اضافه ى ده روز نخست بهمن.  پس، جشن سده در دهم بهمن برگزار مى شود

از پى تهنيت روز نو آمد بر شاه          سده ى فرخ روز دهم بهمن ماه

(فرخى سیستانی)

ازاول دى ماه تا دهم بهمن ، چله بزرگ  ناميده مى شود . بيست روز آخر بهمن هم در فرهنگ مردم  چله كوچك نامیده شده ست . اوج سرما چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز نخست چله ی كوچك است كه به چار چار شهرت دارد.

بنا به گزارش بيرونى، سده يعنى: » پنجا ه روز و پنجا ه شب به نوروز مانده «، یا بيست  روز آخر بهمن به اضافه سى روز اسفند.

روستاييان خراسانى   به مدت سه روز يعنى از يازدهم تا سيزدهم بهمن به مناسبت جشن سده   به شادى مى پردازند . چرا كه هم نشانِ  پنجاه روز به نوروز جمشيدى مانده است، و هم مژده رسان سپری شدن زمستان سياه و آمدن بهار.  از سوي دیگر، دورنماى سد روز مانده به برداشت خرمن نیز مى باشد

به همين دليل پيش از فرارسيدن جشن از كوچك و بزرگ ، پياده و سوار به كـــــوه و صحرا مى روند و پشته هايى از خار و خاشاك به روستا آورده و به هنگام خورشیدنشین روز دهم بهمن، بر بلندترين بام خانه های روستا گردآمده و بوته ها را روى هم انباشته و همزمان با فرونشستن آفتاب فرازآمدن شب، بزرگ خانواده آتش به خــرمن بوته ها مى زند همين كه روشنی آتش تاريكى را شكست داد ، فرياد شادمانى بر می دهند ونيايشى ساده  همراه با با پايكوبى و دست افشانى آغاز مى شود :

پس از آنكه تابش آتش در پشت بام ها فروكش كرد صحرا ميدان بروز شورو هيجان جوانان مى شود . مـــى خوانند و بـــــــــوته هاى فـــــــــروزان را که به طنـــاب بسته اند به دور سر مى چراخانند . سالمندان به گرد آنان نشسته و شادى می کنند چون باور دارند كه تماشاى سده سوزى و آتش سده موجب تندرستى و بهروزى ست.  آنهآ باور دارند که آتش سده  روى زمين، سختى هاى زمستانى را می زداید، زمين نفس مى كشد و زندگى بهارى آغاز مى شود.  اين جشن سه روزه با شادى و اميد پايان مى يابد و خاكستر آتش سده بر پشت بام ها باقى مى ماند چرا كه باور هست اگر باران ببارد و آب   خاكستر آتش سده را بشويد سال خوبى در پيش است .

زرتشتيان جشن ســده را همچون ديگر يادمان هاى نياكانى پاس می دارند و برگــــــــــزار مى كنند. در آفتاب زردى غروب،  موبدان با رخت سپيدِ موبدى، لاله و شمعدانى با پايه ى بلور به دست، با زمزمه ى آتش-نيايش به گرداگرد كَپه ى بزرگ هيزم سه بار گرد آتش می گردند كه نماد :

انديـشه نيـك

گفــتار نيـك

كــردار نيک

می باشد.

در كرمان همه ى مردم منتظر سده سوزى هستند که امیت کشاورزی دارد .  دراين مورد صادق هدايت دركتاب نيرنگستان می نویسد،  سده سوزى جشنى است كه هنوز زرتشيتان كرمان به يادگار جمشيد و آيين هاى ايران باستان مى گيرند و براى اين كار موقوفاتى در كرمان در نظر گرفته اند . پنجا ه روز به نوروز خروارها بوته و هيزم » درمنه « در گبر محله » باغچه بوداغ آباد « گرد مى آورند و موبدان موبد از بزرگان شهر و حتا خارجى ها را دعوت مى كنند . در اين آيين شراب و شيرينى و ميوه زياد چيده مى شود و اول غروب آفتــــــــــــاب دو نفر موبد با دو لاله روشن مى كنند و بوته ها را با آن آتش مى زنند و سرود ويژه مى خوانند هنگامى كه آتش زبانه مى كشد همه ى   ميهمانان كه بيش از چندين هزار نفر مى شوند با فريادهاى شادى دور آتش   مى گردند و اين ترانه را مى خوانند : سد به سده، سى به گله، پنجاه به نوروز

وی می افزاید: «حدود يك سد سالى مى شود كه اين آيين دوباره جانى گرفته و با آتش خود گرما و روشنايى هم به شكل سمبليك و هم فيزيكى بر جاى نهاده است و هم اكنون پنجاه سالى مى شود كه اين آيين در محل شاه مهر ايزد يا باغچه بداغ آباد برگزار مى گردد.»

شراره ای كه زمينه ى تمدن بشرى را فراهم ساخت از روزگار هوشنگ تاكنون بر جای مانده و فروزه های آن دردل شب هاى سياه زمستانى نیروبخش و شادساز انسان ها بوده است. به گفته ى عنصرى :

گر از فصل زمستان است بــــهمن

چرا امشب جهان چون لاله زارست

فردوسى می فرماید که زرتشت با مجمرى از اين فروغ جاودانه، به ديدار گشتاسب كيانى مى رود :

يكى مجمر آتش بياورد باز بگفت از بهشت آوريدم فراز

شاید حافظ  شيراز نیز بر همین آتش نظر داشت که فرمود:

از آن به دیــر مغـانم عــزیــز می دارند

كه آتشى كه نميرد هميشه در دل ماست

نيايش سوى زرتشتيان (قبله) روشنايى است.  توران شهريارى   از قول آتش می گوید:

گو مرا بهدين نيايش مى كند        جان هستى را نيايش مى كند

سده را پیش تر «سدك» مي گفتند.  ابوريحان نوشته ست كه سد روز پس از آغاز سرما (یکم آبان)، «سده» و پنجاه روز بعد از سده، نوروز است و از سده تا درو كردن جو و به دست آمدن گلابي بهاره (موسوم به «جو رس») نيز صد روز است.
اهميت جشن سده براي ايرانيان كه آن را در رديف آيين هاي نوروز و مهرگان قرار مي دادند به حدي بود كه در دوران ساسانيان، شاهان وقت بدون تشريفات در ميان مردم در اين مراسم شركت مي كردند. پس از حمله عرب، «مرداويز» را احياء كننده اين جشن در 323 ه. ق. خوانده اند كه در اصفهان آن را از سر گرفت.
چراغاني و روشن كردن شمع را به مراسم «سده» نسبت مي دهند. در افسانه هاي كهن ايران آمده ست كه متهمان براي اثبات بيگناهي از روي آتش شعله ور عبور مي كردند و هزار سال پيش از ميلاد، سياوش هم كه متهم شده بود براي اثبات بي گناهي خود از آتش عبور كرد.

در همچو روزى  محترم ، در همچو جشنى محتشم

بايد شمردن مغتنم ، بر خيز مارا  مى  بده

روزى خوش و دلكش بود ، چون گفتگو ز «آتش» بود

آبى چو آتش خوش بود ، مخصوص در آتشكده

مجدالاسلام كرمانى

——————

برداشت از:

١ مهرداد بهار ، پژوهشى در اساتير ايران ، پاره نخست ، رويه ٩٨.

2 ـ مرى بويس ، تاريخ كيش زرتست جلد دوم هخامنشيان رويه ٤٢

3 ـ بيرونى التفهيم به تصحيح همايى رويه ٢٥٧ .

4 ـ ابراهيم شكور زاده   ، عقايد مردم خراسان رويه ١١١.

عطّـار 110