از ایمیل دوستان (ویراستاری شده)
روزی بانوی جوانی سخنی را بر زبان راند كه مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد. اما بعد، از گفته خود پشیمان شد و به دنبال راه چاره ای گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند. او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرسالخوردهی فرزانه ای رفت و پس از شرح ماجرا، از وی مشورت خواست. پیر سالخورده با دقت به گفته های آن شخص گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت:
» امشب بهترین بالش پری را كه داری، برداشته و سوراخ كوچكی در آن ایجاد كن. سپس از خانه برو بیرون و در كوچه ها و محله های اطراف خانه ات بگرد و به منزل هر یك از همسایگان و دوستان و بستگانت كه رسیدی، یك عدد پَر از داخل بالش درآور و به آرامی در آستانه درب قرار بده. بایستی این كار را تا پیش از برآمدن آفتاب فردا تمام كنی و نزد من برگردی تا مرحلهی دوم را شروع کنیم!»
بانوی جوان بیدرنگ به خانه شتافت و پس از اتمام كارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائی كرد كه آن فرزانه پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان، در دل تاریكی شب و در هوای سرد و سوزناك، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام برآمدن آفتاب به نزد پیر خردمند بازگشت
خانم جوان با اینكه بشدت احساس خستگی میكرد، اما با خاطری آسوده از اینکه تلاشش به نتیجه رسیده، با خشنودی گفت:
«بالش كاملا خالی شده است.»
فرزانه گفت:
«حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها، پر كن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! «
خانم جوان شگفت زده، گفت:
» اما میدانید این امر كاملا غیر ممكن است، چون به یقین، باد بیشتر آن پرها را از محلی كه گذارده بودم، پراكنده ساخته است. قطعن هرچقدر هم تلاش كنم، دوباره همه چیز به حال اول در نخواهد آمد!»
فرزانه با تبسم معناداری گفت:
» كاملا درسته ! هرگز فراموش نكن كلماتی كه بكار میبری همچون پرهائیست كه در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش كه دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت.»
***
ابوالحسن خرقانی، عارف نامدار، هر بامداد در آغاز کار روزانه دعا میکرد که: «خدایا به حسن آن توان بده که امروز دلی را شادکند.»
Posted by Mersedeh on 5 ژوئیه 2013 at 1:47 ب.ظ.
بسیار داستان زیبای بود